«هری لوین» (پاچینو) نویسنده ای است پنجاه و خرده ای ساله که با وجود انتشار دو کتاب، هرگز از چنان موفقیتی بهره نبرده که بتواند کار دربانی اش را رها کند. «هری»، تازه سومین کتابش را تمام کرده و منتظر است تا دوستش، «جیک منهایم» (اورباک) دست نوشته اش را بخواند و نظرش را به او اعلام کند...
آل پاچینو ,بازیگر نام آشنای سینمای جهان که بر عقیده ی اکثر سینما دوستان و منتقدان سینمایی,حضورش در هر فیلمی,حتی فیلمهای ضعیف,آن فیلم را به اثری معتبر و ارزشمند تبدیل میکند !
اینبار قهوه ی چینی با طعم پاچینو سینما دوستان رو به وجد می آورد!
آل پاچینو پس از تجربه موفق کارگردانی,نویسندگی و بازی در فیلم در جستجوی ریچارد محصول سال1996 که فیلمی درام و تاثیرگذار بود و باعث کسب جوایز معتبر و نقدهای مثبت برای وی شد اینبار تصمیم گرفت بار دیگر شانس خود را برای بازی و کارگردانی در یک فیلم درام دیگر امتحان کند و تصمیم به ساخت فیلم قهوه ی چینی گرفت.
قهوه ی چینی محصول سال 2000 با داستانی شاید کلیشه ای و خسته کننده اما پر از معنا و مفهوم توانست نظر سینما دوستان رو به خود جلب کند و یک برگ زرین دیگر به کارنامه ی هنری پاچینو اضافه کند.
نویسنده ی این فیلم یعنی ایرا لوییس که در فیلم در جستجوی ریچارد به عنوان بازیگر فعالیت کرد در کارنامه هنری خود فقط فیلم قهوه ی چینی رو به عنوان نویسنده میبیند و بس! پاچینو در این فیلم هم همانند تجربه ی موفق قبلی از بازی تاثیر گذار خودش در فیلم بهره جست و اینبار نقش مقابل او کسی نبود جز جری اوربک,هنرمند و بازیگر مشهور سینما که فیلمهای موفق زیادی در کارنامه ی خود داشت.(جری اوربک در سال 2004 دار فانی رو وداع گفت)
ماجرای فیلم که در شهر "گرینویچ ویلیج" در ایالت نیویوک می گذرد از آنجا شروع می شود که نویسنده شکست خورده ای بنام "هری لوین" (آل پاچینو) از کار دربانی رستوران اخراج می شود و پس از آن با عصبانیت بسیار زیاد به خانه دوست عکاسش "جیک منهایم" (جری اورباک) رفته و از او تقاضای پولی را که چند ماه قبل به او داده می کند.
"جیک" که قصد ندارد بدهی خود را به "هری" پرداخت کند با زیرکی تمام بحث را عوض کرده و به "هری" القا می کند که او بخاطر پول عصبانی نیست بلکه بدلیل بیماری "هیستریا" عصبانی می باشد و برای توجیه بهتر این مدعا ماجرای ازدواج نا موفق "هری" با دختری بنام جولیا (سوزان فلوید) را بیان می کند. "هری" نیز که به خوبی فریب حرفهای دوست خود را خورده برای آنکه ثابت کند قطع رابطه او با "جولیا" ربطی به بیماری نداشته و مریض نمی باشد ماجرای ازدواج ناموفق "جیک" با زن ثروتمندی بنام "سارا" (الن مک الداف) بیان می کند . پس ازآن "هری" که یک ماه قبل پیش نویس کتاب سوم خود را در اختیار "جیک" قرار داده است از وی می خواهد که نظرش را در باره کتاب اعلام کند ولی او که نمی خواهد چیزی دراین مورد به "هری" بگوید موضوع را دوباره عوض می کند.
در طول فیلم هرگاه "هری" می خواهد"جیک" را متهم کند "جیک" به نحوی بسیار زیرکانه بحث را عوض می کند تا رفته رفته "هری" که با عصانیت زیاد برای وصول طلب خود به خانه "جیک" آمده جایش با او عوض شده و این بار "جیک" است که "هری" را متهم می کند و تا آنجایی پیش می رود که کتاب سوم "هری" را کپی کردن داستان زندگی خود معرفی کرده و "هری" را به اتهام دزدی این داستان از خانه اش بیرون می کند.
البته باید گفت درزیرلایه های رویین این داستان ساده "آل پاچینو" می خواهد آینده سراسر ناامیدی و افسردگی دو مرد پنجاه ساله که در آمریکا زندگی می کنند و در آستانه پیری قرار دارند به نمایش بگذارد . او که خود یک مهاجرزاده است و در زمان ساخت فیلم حدود ده سال است که سن پنجاه سالگی را تجربه کرده ، آمریکا ( سرزمین رویاهای مهاجرین بعداز دو جنگ جهانی اول و دوم) را به این گونه معرفی می کند که همه چیز در آمریکا با پول ارزش گذاری می شود و اگر فردی به سنین کهنسالی برسد و پس انداز مالی بسیاری نداشته باشد باید خود را برای آوارگی و انواع تحقیرهای روحی و شخصیتی آماده کند حتی اگر صاحب شغلی فرهنگی مانند نویسنده و یا عکاس باشد.
داستان فیلم شاید به نظر چندان سرگرم کننده به نظر نرسد ولی مسلما جذابیت بازی 2 بازیگر اصلی این فیلم کشش لازم را برای تماشاگر تا پایان فیلم حفظ میکند.این دو بازیگر "تئاتر برادوی" با هنرمندی بسیاربالا داستان ساده فیلم را که بیش از دو سوم آن در اتاقی بسیارکوچک می گذرد به گونه ای به نمایش می گذارند که بیننده هیچگاه احساس خستگی نکرده و تا آخر، فیلم را دنبال می کند. سکانس آغازین فیلم که با فلش بکهای متعدد همراه است تماشاگر رو کنجکاو به زندگی و وضع هری میکند,و یک پایان درام و تاثیرگذار, بیننده رو غرق حیرت و تفکرات خودش رها میکند!
بازی آل پاچینو مثل همیشه جذابیتهای خاص خودش را داراست و جری اوربک نیز در کنار وی مکمل این جذابیتهاست.پاچینو در این فیلم آنچنان نقش یک فرد درمانده ,ناامید و تحقیر شده را بازی میکند که تماشاچی بار دیگر لب به تحسین توانایی های وی در بازیگری باز میکند.
لوکیشن فیلم در اکثر دقایق فیلم اتاق جیک است و اکثر مدت زمان فیلم به گفتگوی این 2 و بیان خاطرات گذشته که با فلش بکها همراه است میگذرد. فیلم در نشان دادن شخصیت اصلی و بطور کلی در شخصیت پردازی بازیگران مشکلاتی هم داراست که از دید مخاطب عام میتوان از آنها چشم پوشی کرد.
بازی بازیگران زن فیلم که چندان مشهور نیستند ضعیف بنظر میرسد و حس نزدیکی و احساس لازم را به بیننده منتقل نمیکند.درست برعکس بازی پاچینو و اوربک.
موسیقی متن فیلم به جذابتر شدن فیلم کمک شایانی کرده است.به خصوص موسیقی تیتراژ پایانی که بیننده راغرق احساس و تفکر میکند.
بطور کلی در پایان باید ذکر کرد فیلم قهوه ی چینی فیلمی خالی از اشکال نیست اما فیلم با ارزشیست که درس زندگی در آن خلاصه شده.دوستانی که میتوانند از زرق و برق هالیوود و صحنه های اکشن پرخرج چشم پوشی کنند این فیلم درام با ارزش را از دست ندهند !
تایتانیک، قصه عاشقانهی دو جوان از طبقات اجتماعی متفاوت است که در سفر افتتاحیهی بزرگترین کشتی جهان با هم آشنا میشوند. رز، دختری جوان و اشرافی، برای فرار از یک ازدواج اجباری، خود را به دریا میاندازد و توسط جک، یک هنرمند فقیر و سرزنده نجات مییابد. با وجود مخالفتهای اطرافیان، عشق بین این دو جوان شکوفا میشود؛ اما سرنوشت تلخی در انتظارشان است.
داستان «عطش مبارزه » در آینده رخ می دهد. در این زمان حکومتی ستمگر به نام کاپیتول، همه ساله از میان ۱۲ منطقه ای که بر آنها حکمرانی می کند، از هر منطقه پسر و دختری را بر می گزیند تا در یک رقابت خشن با رقبای شان از منطقه های دیگر مبارزه کنند، در حالی که کل مراحل مبارزه از تلوزیون برای مردم پخش شده و در نهایت کسی برنده می شود که تنها فرد زنده مانده در این رقابت باشد. «کتنیس اوردین» داوطلب میشود تا به جای خواهر کوچکترش که از منطقه آنها برگزیده شده، به مبارزه برود...
داستان فیلم دربارهٔ پسر ۱۸سالهٔ یتیم و فقیری ساکن بمبئی به نام جمال ملک است که در مسابقهٔ « چه کسی میخواهد میلیونر شود ؟ » شرکت کرده و موفق شده تا مرحلهٔ پایانی پیش برود ؛ همین باعث مظنون شدن پلیس به تقلب در مسابقه می شود و وی را دستگیر میکنند. بازرس پلیس به او میگوید به شرطی آزادش میکند که جمال داستان زندگیش را برای او تعریف کند…
"دکتر رایان استون" یک مهندس پزشکی نابغه در اولین ماموریت خود با شاتل فضایی به همراه فضانورد کهنه کار "مت کاوالسکی" در آخرین ماموریت پیش از بازنشستگی به فضا فرستاده می شوند.اما در یک گردش روتین فاجعه ای بزرگ رخ می دهد.شاتل بطور کامل متلاشی شده و آنها را در فضای بیکران و بدون جاذبه سرگردان می کند...
در طی ماموریت سفر به مریخ . فضانورد مارک واتنی به طوفان شدیدی بر میخورد که با خوش شانسی میتواند جان سالم بدر ببرد اما حالا با اندکی وسایل برای زنده ماندن او تنها داخل سرزمین مریخ است و باید راهی برای مخابره با زمین پیدا کند تا زنده بماند...
امریکا. در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۸۸، نوجوانی به نام «دانی دارکو» (جیک جیلنهال) یک شب توی خواب راه می افتد و از خانه خارج می شود و با خرگوش غول پیکر و زشت رویی به نام «فرانک» (دووال) ملاقات می کند که به او می گوید دنیا۲۸ روز و ۶ ساعت و ۴۲ دقیقه و ۱۲ ثانیه ی دیگر نابود خواهد شد …
نینا سیرز دختری است که همه دوران کودکی و نوجوانی خود را به فراگیری و تمرین رقص باله گذراندهاست. نینا به عنوان یک بالرین حرفهای و ستاره یک شرکت معتبر، در تلاش برای بهدست آوردن نقش اول باله معروف دریاچه قو اثر چایکوفسکی است. اما مدیر شرکت و طراح رقصهای این باله، که در مورد توانایی نینا برای این بازی در دو نقش قوی سفید و معصوم و قوی سیاه اغواگر، مطمئن نیست، قابلیتهای او را زیر سئوال میبرد.
داستان فیلم درباره شکارچی پوستی به نام "هیو گلس" (لئوناردو دیکاپریو) است که در حین شکار مورد حمله ی یک خرس قهوه ای قرار گرفته و دو مرد که در این شکار همراه او بودند، وسایلش را دزدیده و او را نیمه جان رها می کنند؛ او جان سالم به در میبرد و 350 مایل را در طبیعت وحشی می پیماید تا از کسانی که به او خیانت کرده اند، انتقام بگیرد...
عروس آدم کش به راهش برای انتقام گیری از رئیس سابقش «بیل»، ادامه میدهد. دو عضو باقی مانده از گروهی که چهار سال پیش به او خیانت کردند، هدف های جدید او هستند.